
مدتها بود که دوست داشتیم با نسل جدید مستندسازهای دانشجو که کارهای ارزندهای را در عرصهی مستندسازی با موضوعات مرتبط با گفتمان انقلاب اسلامی مانند «یزدان تفنگ ندارد» و «مهار نشده» كرده بودند، گفتوگو کنیم و از چگونگی راهاندازی گروه سفیر در دانشگاه شریف و انگیزهها، سختیها و شیرینیهای کار، بازخوردها و تاثیرات مستندهایشان و... بپرسیم. اما هر بار به دلایلی موفق نمیشدیم.
خوشبختانه جشنوارهی عمار و اکران مستند «دوپینگیها» –آخرین محصول موسسهی سفیر- در این جشنواره بهانهای شد تا با محمد صادق باطنی -کارگردان کار- و مجتبی خلفی زاده -تدوینگر مستند- گپ و گفتی داشته باشیم و همهی این سوالات را از آنها بپرسیم. سازندگان جوانی که هر دو دانشجوی دانشگاه شریف بودهاند و اکنون در پی تغییر رشتهی خود و تحصیل در رشتهی مدیریت رسانه هستند. توصیه میکنیم که دانشجویان دغدغهمند عرصهی فرهنگ و فعالیتهای فرهنگی به خصوص هنرهای تصویری این گفتگوی خواندنی را از دست ندهند.
بگذارید از اینجا شروع کنیم که چرا در این یکی دو سال اخیر مستندهایی که در حوزهی گفتمان انقلاب اسلامی تولید میشود، بیشتر محصول کار بچههای فنی مهندسی و به خصوص دانشگاه شریف وگروه مستندسازی سفیر است؟ چرا سهم دانشجوهای رشتههای مرتبط هنری در این موضوع تا این حد کم است؟
باطنی: من قبل از اینکه در گروه «سفیر» مشغول باشم، با یکی دیگر از دوستانم در همین حوزهی مستند کار میکردم. این دوست ما یک دغدغهی جدی و مهم داشت و آن این بود که خب! بچههای شریف و گروه «سفیر» که با «یزدان تفنگ ندارد» به یک خروجی آبرومند و به آنجایی که می بایید می رسیدند، رسیدند. پس حالا برویم سراغ بچههای دانشگاه هنر و کل فضاهای هنری امت حزب الله. ابتدا هم از بچههای هیئت حاج آقای پناهیان شروع کرد. او کسی بود که یک سال به شدت در این حوزه تحقیق کرده بود و کلی در این فضاها و با این بچهها مراوده داشت و به این نتیجه رسیده بود که بچه های هنری قشر حزب الله یک ایراد بزرگ دارند.
البته من نمی خواهم بین بچههای هنر و فنی مرزبندی قائل شوم. آرزوی شخصی من این است که یک گروه «سفیر» بزرگتر از این گروهی که ما مشغول خدمت در آن هستیم، در دانشگاه هنر داشته باشیم. ولی در بین بچههای هنر متأسفانه یک فضای منفعل وجود دارد و مغزها به شدت پر شدهاست از تئوریها و دانستههای هنری و تکنیکی! آنقدر چشمشان و ذهنشان پر شده است از دعواهای هنری که میترسند اولین گام را بردارند و اولین گام را هم برنمیدارند.
من چند وقت پیش به مناسبت اکران مستند «مهار نشده» یکی از بچههای بسیج دانشگاه هنر را دیدم. او پرسید که چطور میتوانیم «مهار نشده» را ببینیم و من قبل اینکه جواب دهم گفتم: چرا شما مهار نشده نساختید؟ این وظیفهی شما بود! و با عتاب هم به او گفتم. البته عتاب از سر برادری! چرا که من بچه مهندسی نباید وارد این فضا شوم!
خب پس چرا ورود کردید؟
باطنی: برای اینکه میبینم که فتنهی 88 که نباید بیشتر از یک ماه طول میکشید، هشت ماه ادامه پیدا کرد. آخرش هم خود مردم وسط میدان آمدند و ابزار دیگری به مردم کمک نکرد. حتی صداوسیما!
یک بنده خدایی از قول یک ایتالیایی که روز نهم دی در تهران بوده، تعریف میکرد که اگر مردم کشور ما فقط یک روز در حمایت از نظام ـ آن هم نه در همهی شهرها بلکه فقط در یک شهر- به میدان بیایند، تا سالهای سال آیندهی دموکراسی در کشور تضمین و مشکلات مرتفع میشود! در غرب اگر تظاهراتی در حمایت از دولتها انجام شود، نمیتوان شک داشت که رسانهها در برپایی آن نقش مهمی داشتهاند. افکار عمومی در غرب به دنبال رسانهاند. آن قدر که رسانهها قوی عمل میکنند و حتی موفق میشوند، خود را مردمی جا بزنند. اما در ایران رسانه نتوانسته است این کار را انجام دهد. حالا چه کسی باید این رسانه را بسازد؟
خب! اگر صداوسیما و معاونت سینمایی و وزارت ارشاد را کنار بگذاریم، میبینیم که کسانی که درس این کار را خواندهاند و تخصصشان همین است، باید این کار را دست بگیرند. اما وقتی آنها این کار را انجام نمیدهند، من دانشجوی مهندسی که در طول تحصیل یاد گرفتهام، به همه چیز به شکل عملیاتی نگاه کنم، وارد این کار میشوم. چرا؟ چون ما برای برداشتن یک گام به جلو یاد گرفتهایم که برای دورخیز دو یا سه گام به عقب برداریم نه مثل بچههای هنر صد گام به عقب! بعد که کمی جلوتر رفتیم، اگر نیاز به اصلاح بود به عقب برمیگردیم و اصلاح میکنیم. یعنی وقت تلف نمیکنیم. اما بچههای هنر قبل از شروع کار کلی وقت تلف میکنند!
البته این فقط مشکل حزب اللهیهای عرصهی هنر نیست. بسیاری از هنریهای ما این مشکل تئوری محور بودن را دارند.
باطنی: درست است. این یک مشکل کلی است. گرچه آن طرفیها فعالترند. ببینید ما هنگام اکران «یزدان تفنگ ندارد» که شروع یک جریان بود، دیدیم که بچههای هنر چطور زیر پای سازندگان کار را به خاطر بعضی اشکالات فنی مستند خالی کردند و اصلاً به این موضوع که این مستند یک نوع خط شکنی و برداشتن گام رو به جلو است، توجهی نکردند.
سر همین مستند «دوپینیگیها» هم کلی به ما ایراد گرفتند که چرا اینقدر از «اخراجیها» در این کار حمایت کردید؟ و این تقریباً مهمترین انتقادی بود که به ما میشد. ما برای اینکه این مشکل را حل کنیم و به جوابی برای این انتقاد برسیم، گفتیم که جریان روشنفکری از مزخرفترین فیلمهای خودش - مثلاً فیلمهایی که یک ساعت و نیم فقط در یک لوکشین میگذرد و دوربین فقط دو نما را میگیرد؛ نمای شاگرد و راننده!- کلی حمایت میکنند و به آنها جایزه هم میدهند.
استادشان آقای کیارستمی در همین فیلم «ده» دوربین را روی داشبورد گذاشته و همین کار را میکند!
باطنی: بله! تازه این که فیلم خوبشان است. میخواهم بگویم که جریان روشنفکری کاملاً پای فیلمش میایستد. آن قدر که ما فکر میکنیم فیلمی مثل «جدایی نادر از سیمین» فیلم مهمی است! حالا ما کلی راش داریم از نقدهای آقای فراستی به این فیلم که انشا الله در مستند بعدی خود با نام «پناهیها» آن را کار میکنیم. بگذریم.
این است که میگویم جریان روشنفکری ویژگیهای مثبت زیادی دارد و یکی از این ویژگیهای مثبت این است که دعواهای درون گفتمانی را درون گفتمان خود انجام میدهد و درون و بیرون گفتمان را با هم قاطی نمیکنند.
درست است. جریان روشنفکری کاملاً این نگاه جبههای را دارد.
باطنی: البته من به سه گانهی «اخراجی ها» نقدهای زیادی دارم. اما این دلیل نمیشود که نادیده بگیریم که «اخراجیها 1» آغاز یک جریان است. «یزدان تفنگ ندارد» هم به همین شکل است و آغاز یک راه است. من اگر جای بچههای دانشگاه هنر بودم، از این مستندها حمایت بیشتری میکردم.
از همین آغاز راه برایمان بگو. چون خیلیها میگویند که دانشگاه شریف به خاطر اینکه پسر آقای شمقدری در دورهی مسئولیت پدرش در این دانشگاه تحصیل میکرده، آغازگر این جریان شده است. البته به نظر من حتی در این صورت هم اشکالی به کار وارد نیست، اما شاید دانشجویان دانشگاههای دیگر که این مصاحبه را میخوانند و دوست دارند که گروهی مثل «سفیر» در دانشگاه خودشان داشته باشند، بخواهند بدانند که بدون وجود یک آقای حسین شمقدری هم میتوان چنین گروهی را راه انداخت؟
باطنی: مجری برنامهی رونمایی مستند «یزدان تفنگ ندارد» در دانشگاه شریف من بودم و اتفاقاً همین سوال را خودم از حسین شمقدری پرسیدم که آیا شما از رانت استفاده کردید و کسی که در این فضا نیست هم میتواند چنین مستندی بسازد؟ من آن موقع خودم در گروه سفیر عضو نبودم. اما امروز و بعد از مدتها آشنایی با این گروه، به ضرص قاطع میگویم که همهی بچههای سفیر بر اساس شایستگی در این مجموعه کار میکنند. من مشقتهایی که بچهها سر ساخت مستند «یزدان تفنگ ندارد» کشیدند را میدیدم. «طهرضا نیرهدی» (راوی مستند «یزدان...») برای این مستند دوازده بار دستگیر شد! او خودش را چنان جلوی دوربین انداخت که انگار روی مین میپرد. ببینید ما در دانشگاهی درس میخواندیم که کانون بسیاری از فتنههای سال 88 بود و بسیاری آمادهی برخورد با بچه حزب الهیها بودند. خیلیها فحش خوردند، آسیب درسی دیدند و با وجود مشکلات تحصیلی این کار را کردند.
حالا بگذارید این نقد صدا و سیما را بکنم که در آنجا معمولا پول میگیرند که خدمت کنند و فقط به اندازهای که پول میگیرند، کار میکنند.
فکر میکنی واقعاً به همان اندازهای که پول میگیرند، کار هم میکنند؟
باطنی: فاجعهی بعدی همین است که بسیاری حتی به اندازهی پولی هم که میگیرند، کار نمیکنند. بارها دیدهام خبرنگارانی که 10 ساعت، ساعت کاری زدهاند و 10 دقیقه تصویر گرفتهاند! خب من در خود دانشکدهی صداوسیما تحصیل میکنم. مثلاً ما برای همین کنفرانس «بیداری اسلامی» که چند وقت پیش در ایران برگزار شد، به چشم خود دیدیم که در حالی که افراد شاخصی همچون کمال هلباوی (عضو اخوان المسلیمن) که آن مصاحبهی معروف را در بی.بی.سی انجام داد، هیچ کس آنجا نبود که برود از اینها بپرسد که چرا تو در گفتگو با بی.بی.سی گفتی امام خامنهای؟ جالب تر انکه آقای خبرنگار داشت سیگارش را میکشید!
بببنید دیگر غرب حرفی برای گفتن ندارد. حرف آنها تمام شده است. اما همین کم حرفی ما باعث شده است که امروز پر حرف ترین افراد جهان بی حرفترین افراد جهان شدهاند و بالعکس! چون ما حرفمان را نمیزنیم. اصلاً به نظر من مهمترین علت اینکه بین انقلاب ما و انقلاب های منطقه 33 سال فاصله افتاده است، همین است که ما حرفمان را درست نزدیم. چرا؟ چون اوایل انقلاب ما اسلحهی هنر را زمین گذاشتیم و دشمنان ما از این غفلت تاریخی انقلاب اسلامی استفاده کردند و شد آنچه نباید میشد. یک تعبیر قشنگی این طور مواقع به کار میرود به این مضمون که سینمای جمهوری اسلامی، فرزند عقب ماندهی انقلاب اسلامی است!
تا اينکه شهید آوینی این اسلحه را برداشت و راهی جبههها شد. در حال به نظر خیلیها دوربین بردن به جبهه احمقانه بود. اما شهید آوینی اسلحهاش هنرش بود. این یک اشتباه مصطلح است که اسلحهی ما قلم ما است. اگر قلم مانند یک کلت باشد، هنر تصویر و دوربین مثل شهاب سه است! در جهان امروز ما نیاز به قاره پیما داریم تا اسرائیل را از اینجا بزنیم. و این فقط با تصویر میسر میشود نه با قلم.
خب برگردیم به بحث سفیر. راجع به شکل گیری سفیر نگفتی!
باطنی: ببینید تا سه سال پیش، دیدن سفیر با شکل وشمایل سال 90 برای من یک رویا بود. سفیر برای من متعلق به سال 1404 بود. اما «یزدان تفنگ ندارد» یک گام به جلو نبود. بچهها دو گام به عقب برداشتند و هزار گام به جلو برداشتند. آنها از یک جوی نپریدند. آنها از یک دره پریدند. این مستند خیلی بزرگتر از آنی است که الان به چشم میآید. نکتهی مهم تر این مستند هم این بود که بچهها پای عرضهی آن هم ایستادند و این مشکل سنتی حزب اللهی ها که اثر تولید میکنند و به انبار میفرستند را حل کردند.
اگر امکانش هست، کمی عملیاتیتر به ما توضیح بدهید. از همان ابتدای ساخت تا عرضهی مستند چطور شکل گرفت؟
باطنی: ببینید من از دور نظارهگر این ماجراها بودم و کاش یکی از خود بچههای اولیهی سفیر را دعوت میکردید تا کاملتر برایتان توضیح دهد. اما حالا من آنچه از بیرون دیدم و شنیدم را تعریف میکنم.
ابتدایی که کار شروع شد، بچهها نه تدوین بلد بودند نه تصویربرداری و نه چیزهای دیگر! مثل روزهای اول دوران دفاع مقدس که بسیجیهای ما حتی اسلحه دست گرفتن را هم بلد نبودند. به هر حال با تهیهی یک دوریبن Z5 - که یک دوربین قدیمی است- و یک دوربین موبایل سونی اریکسون(!) کار را شروع کردند. دغدغهی اولیهی کار هم بیشتر مربوط به ماجرای نداآقا سلطان بود. فیلمنامهای به آن معنا هم نداشتند.
در ادامهی کار و بعد از کلی تصویربرداری متوجه شدند که نظرات مردم شهرستانها دربارهی فتنهی 88 هیچ جا گفته نشده یا خیلی کلیشهای و غیر قابل باور گفته شده است. پس این شد یکی از بخشهای اصلی مستند. البته بگویم که بعضی از بچهها از قبل تجربهی انجام کارهای کوتاه را داشتند. کارهایی که تصویر تولیدی نداشت و فقط روی یک سری تصاویر موجود کار تدوین انجام داده بودند. همانجا هم بود که این بچهها کمی با نرم افزارهای تدوین آشنا شده بودند. یعنی با کمی انگولک و عقب جلو کردن به تدریج کار با این نرم افزارها را یاد گرفتند. یعنی ابتدا با یک کلیپ دو دقیقهای شروع کردند که یک شب هم بیشتر وقت نبرده بود ولی بیست سی هزار بیننده داشت. اولین کار بسیار مهم بود. خیلی مهم.
همینجا این جمله را اضافه کنم؛ من به نوبهی خودم تشکر میکنم از تمام بانیان فتنهی88 که ما بچه حزبالهیها را از مرحلهی خواب تاریخی به مرحله بیداری تاریخی منتقل کردند.
بهتر است برویم سر بحث خود مستند «دوپینگیها». اول شاید بهتر باشد توضیح بدهید که چطور ایدهی بررسی دیکتاتوری شبهروشنفکرها در فضای فرهنگی و هنری، بخصوص سینما، به ذهنتان رسید و چرا دغدغهی طرح این موضوع را داشتید، درحالی که بخصوص در این یکی دو سال اخیر این نظام بوده که همواره محکوم به دیکتاتوری در فضای هنری میشده؟ آیا این ایده مثل چیزی که در فیلم شاهدیم واقعا از ماجرای دوقطبی «جدایی....» و «اخراجی ها3» به ذهنتان رسید یا نه این فقط یک بهانه بود؟
باطنی: واقعا از همان ماجرا به ذهنمان رسید. اصلا فرق فیلم مستند با داستانی این است که مستند واقعیست، یعنی بر اساس یک اتفاقی که افتاده است شکل میگیرد، نه مثل فیلمهای داستانی که بر اساس تخیلات یک فرد شکل میگیرند. اینجا هم واقعا داستان همین بود. همهچیز از تقابل دوفیلم «اخراجیها» و «جدایی...» در اکران نوروزی سال 90 شروع شد. ما آمدیم رفتاری که با اخراجیها شد را بررسی کردیم، اول اعلام کردند که ما اخراجیها را تحریم میکنیم، چرا؟ چون این فیلم درواقع ضد جنبش مردمی سبز ایران است و اگر برویم و این فیلم را ببینیم پولمان میرود در جیب یکی از آدمهای نظام.
خب، بعد گشتید و باقی اتفاقات مشابه را پیدا کردید؟
باطنی: ما در تمام این مراحل فقط ناظر بودیم و میدیدیم که چه بلایی دارد سر اخراجیها میآید، فقط به خاطر اینکه پشت نظام مقدس جمهوری اسلامیست و پازل روشنفکران را تکمیل نمیکند. ابتدا بیان کردند که فیلم را تحریم میکنیم. خب این مسئلهی تحریم یک اتفاق کاملا جدیدی بود در سینمای ایران. بعد دیدند که تحریم جواب نداد و مردم اعتنایی به آن نکردند، اواسط تعطیلات نوروز بود که نسخه قاچاق اخراجیها با یک بیانیهای که در حمایت از جنبش سبز بود ودر ابتدای فیلم قرار گرفته بود، وارد بازار شد.
تازه اتفاقات فقط محدود به تحریم و قاچاق هم نبود. ما یک تصاویری را داشتیم که نشد در این مستند بیاید ولی حتما به زودی منتشر میشود و آن این بود که در همان روزی که ما برای گرفتن گزارش مردمی به پردیس سینمایی ملت مراجعه کردیم، در همان بدو ورود با این عبارت روی شیشه مواجه شدیم که«تمام بلیتهای فیلم «جدایی...» تا ساعت 22 فروخته شده است»! ولی از ساعت 4 تا 8 که ما در سینما بودیم تقریبا تمام افراد به سالن نمایش اخراجیها مراجعه میکردند.
یعنی بلیت فروخته شده ولی سالن خالی بود؟
باطنی: متاسفانه ما را برای تصویربرداری به سالن راه ندادند ولی ما دقیقا این را مشاهده کردیم که بعد از ماجرای تحریم و دزدی، اینها روی آوردند به خریدن بلیطهای«جدایی...» تا آمار فروش فیلم بالا برود!
خب بعد از دیدن این ماجراها ما تصمیم گرفتیم یک مستند کوتاه بسازیم و با نشان دادن بلایی که سر اخراجیها آمد، رفتار و گفتار جماعت شبهروشنفکر در عرصه هنر را مقایسه کنیم و به مخاطب عرضه کنیم، ولی هرچه جلوتر رفتیم و مصاحبههای بیشتری گرفتیم، با نمونههای دیگری مواجه شدیم که دقیقا همین اتفاق اخراجیها پیشتر برای آنها هم افتاده بود و کمکم متوجه شدیم که این اصلا قاعدهی بازی شبهروشنفکران در زمین هنر است و اخراجیها اصلا یک اتفاق تازه نبود.
به همین دلیل تصمیم گرفتیم مستند را تبدیل کنیم به یک کار بلند و به موارد مشابه دیگر هم بپردازیم. تصمیم بر این شد که فیلم از سه بخش تشکیل بشود که در دو بخش اول بهطور مفصل به ماجرای اخراجیها بپردازیم و در بخش سوم به گوشههایی از داستانهای مشابه دیگر اشاره کنیم. چون اگر فقط به اخراجیها بسنده میشد، مخاطب فکر میکرد همین یک مرتبه بوده و این هم شاید به دلیل مشکل خود اخراجیها بوده است.
ما میخواستیم بگويیم اساسا جریان روشنفکری و ضدانقلاب و غرب و غربزدگان افرادی را که حتی به اندازه یک گام، یک پلان، یک بیت، یک ضربه به توپ زدن، یک وزنه بلند کردن و.... به سمت جمهوری اسلامی و انقلاب حرکت کردهاند، سریع با اسلحههای از دور کمین کردهشان شروع کردهاند به زدن و از پا درآوردن. عجیبتر این است که این ماجرا تنها به مخالفان جریان روشنفکری هم منحصر نمیشود و حتی اگر یک نفر از خودشان مرتکب چنین اشتباهی شود، چنین بلایی سرش خواهد آمد، نمونهی تازه و واضحش ماجرای مهاجرانی. کسی که خودش ساکن انگلیس است و از خود آنهاست وقتی یک جمله میگوید«حتی یک نقطه خاکستری در پرونده اقتصادی آقای خامنهای و فرزندانش نیست» مورد چه فحاشیها که قرار نمیگیرد.
زمان ساخت «دوپینگیها» ماجرای استاد لطفی هم پیش آمده بود؟
باطنی: در نسخهی جدید احتمالا به ماجرای استاد لطفی و ابراهیم حاتمیکیا هم اشاره خواهیم کرد.
اگر بخواهید هر ماجرای جدیدی را اضافه کنید که هر ماه یک داستان جدیدی داریم! ولی خارج از این بحثها خودتان فکر میکنید حرف فیلم درآمده؟ بازخورد کسانی که فیلم را دیدهاند چطور بوده، بخصوص در دانشگاهها که فیلم نمایش داشته؟ تا حالا کسی نگفته که تندروی کردید و غیرمنطقی حرف زدید؟
خلفیزاده: اتفاقا چیزی که قبل از نمایش فیلم در دانشگاهها در ذهن ما بود این بود که اصلا شاید همان قاعدهی بازی را دوباره سر نمایش خود فیلم از افراد متعلق به جماعت سبز و روشنفکرها ببینیم و به همین دلیل حتی در زمان نمایش فیلم دوربینهای ما آماده بود که در صورت انجام چنان حرکاتی، تصاویر را ضبط کنیم و به عنوان یک مصداق غیرقابل خدشه به خودشان نشان دهیم.
اما اتفاقی که در واقع افتاد، این بود که نهتنها تمام فیلم را دیدند، بلکه حتی در برابر تمام حرفهایی که در فیلم به آنها زدهایم، اصلا فیلم را هو نکردند، انگار در یک بهت و حیرتی از چیزی که میبینند، فرو رفتهاند چون تماماً تصاویری بود که نمیتوانستند انکارشان کنند. حتی بعد از اتمام فیلم، خیلیهاشان در سکوت از سالن خارج شدند و وقتی رفتیم نظرشان را بپرسیم همه پکر بودند و میگفتند که نظری ندارند. من فکر میکنم ویژگی این کار این است که خدشهای به آن نمیشود وارد کرد و آنها جوابی ندارند بدهند و منفعل میشوند.
برای توزیع فیلم چه فکری کردهاید؟ چون مستندهای قبلی گروه سفیر هم در دانشگاهها پخش خوبی داشتند ولی برای توزیع گستردهتر آن فکری نشده بود.
باطنی: ببینید ما اصلا تا این لحظه وقت نکردهایم که پلان عرضه بچینیم. اتفاقی که مثلا برای «مهارنشده» افتاده است و قرار است هفتهی آینده توسط رسانههای تصویری عرضه شود. ماهم با چند نفر صحبت کردهایم ولی به نتیجهی قطعی نرسیدهایم. به تعبیر آقای طالبزاده این کار یک غذای خوشمزه است برای بچه حزبالهیها و میخواهیم به دست همهشان برسد.
این کار مجموعهای از سندهاست برای بچه حزبالهیها که اگر فردا روزی مورد این هجمه قرار گرفتند که نظام مطبوع شما نظامیست که در آن به آزادی بیان، صدای مخالف، دموکراسی و...ارج نهاده نمیشود و مکانی است برای رشد دیکتاتورها یا جمهوری اسلامی جایی است که در آن مفهوم خودی و غیرخودی مفهومی غالب و رایج است یا اینکه جمهوری اسلامی به ناحق ایدئولوژی و سیاست را را باهنر آغشته میکند، سریع یک «دوپینگیها» از جیبش دربیاورد و تقدیم کسی بکند که این حرفها را زده است!
میخواهم بدانم الان چنین آیندهای برای شما متصور هست که فیلم بلند بسازید؟ واگر هست و دارید به این موضوع فکر میکنید، از این نمیترسید که فضای سینمای ایران شما را هضم کند، چون برای خیلیها این اتفاق افتاده است.
خلفیزاده: من فکر میکنم ما با همین مستندهایی که ساختهایم، در حد همین مستندها، داریم فضا را برای فیلمسازان پرمدعایمان تنگ میکنیم.
دارید فشار میآورید به آنها...
خلفیزاده: بله، شاید الان به روی خودشان نیاورند ولی ما کمکم داریم به عقب هولشان میدهیم. من فکر میکنم اصلا قرار نیست ما وارد سینمای آنها بشویم که نگران این باشیم که ما را هضم کنند. قرار است ما سینمای جدیدی غیر از سینمای آنها بسازیم. الحمدالله این جشنواره عمار دارد پتانسیلی را فراهم میکند که قطعا عرصه را به سینماگران موجود تنگ خواهد کرد و دیگر قرار نیست ما از ورود به این عرصهها بترسیم.
باطنی: ما تصمیم داریم در آتشکدهی سینمای امروز ایران بهشت را جاری کنیم. سینمای امروز ایران یک سینمای تفرقهانگیز و تفرقهافکن است. شما نگاه کنید وقتی جشنوارهی فجر آغاز میشود انواع و اقسام باندها شکل میگیرد. یکی تحریم میکند، یکی میرود بالای سن شروع میکند به جاروجنجال، یکی هو میشود، برای یکی سوت میکشند و پروانهی یکی لغو میشود و... خلاصه یک فضای متفرق متشنجی بر سینمای ایران حاکم است. حالا این وسط جشنوارهی عمار چطور است ؟ جشنوارهی عمار یک جشنواره بهشتیست. هیچکس از دیدن موفقیت کس دیگر ناراحت نمیشود. هیچکس موفقیت دیگری را شکست خودش نمیداند. ما باهم متحدیم و به همدیگر اضافه میکنیم. ما قطراتی هستیم که برای راه افتادن سیلی در سینمای امروز ایران دور هم جمع شدیم.
حرف آخر؟
باطنی: ما فقط میخواستیم یک تشکری کنیم از آقای وحید جلیلی و نادر طالبزاده که واقعا فی سبیلالله وقت و انرژیشان را گذاشتند برای دور هم جمع کردن بچهها و دست بچهها را گرفتند و آنها را بلند کردند. چون بدون بزرگتر واقعا نمیشود این راه را رفت. ما از این دو بزرگوار به عنوان نمونهای از افرادی که به بچهها در رفتن این مسیر کمک میکنند، تشکر میکنیم.
نظرات شما عزیزان:
برچسب ها : كارگردان و تدوينگر مستند, دوپينگيها, تيراندازهاي جريان روشنفكرنما, كوچكترين گام, نفع انقلاب در سياست, هنر و ورزش, ,